عیاشی و غیر او روایت کردهاند که روزی امام حسن علیه السلام به جمعی از مساکین گذشت که عباهای خود را افکنده بودند و نان خشکی در پیش داشتند و می خوردند چون حضرت را دیدند او را دعوت کردند حضرت از اسب خویش فرود آمد و فرمود: خداوند متکبران را دوست نمیدارد و نزد ایشان نشست و با ایشان تناول فرمود، پس به ایشان فرمود که من چون دعوت شما را اجابت کردم شما نیز اجابت من کنید و ایشان را به خانه برد و به جاریة خویش فرمود که هر چه برای مهمانان عزیز ذخیره کردهای حاضر ساز و ایشان را ضیافت کرد و انعامات و نوازش کرده و روانه فرمود.
و از وجود و سخای آن حضرت روایت شده که مرد عربی به مدینه آمد و پرسید که کریمترین مردم کیست؟ گفتند حسین بن علی علیه السلام، پس به جستجوی آن حضرت شد تا داخل مسجد شد دید که آن حضرت در نماز ایستاده پس شعری چند در مدح و سخاوت آن حضرت خواند. چون حضرت از نماز فارغ شد فرمود که ای قنبر آیا از مال حجاز چیزی به جای مانده است؟ عرض کرد بلی چهار هزار دینار فرمود حاضر کن که مردی که احق است از ما به تصرف در آن حاضر گشته، پس به خانه رفت و ردای خود را که از برد بود از تن بیرون کرد و آن دنانیر را در برد پیچید و پشت در ایستاد و از شرم روی اعرابی از قلت زر از شکاف در دست خود را بیرون کرد و آن زرها را به اعرابی عطا فرمود و شعری چند در عذرخواهی از اعرابی خواند اعرابی آن زرها را بگرفت و سخت بگریست، حضرت فرمود ای اعرابی گویا کم شمردی عطای ما را که میگریی، عرض کرد بر این میگریم که دست با این وجود و سخا چگونه در میان خاک خواهد شد. و مثل این حکایت را از حضرت اما حسین علیه السلام نیز روایت کردهاند.مؤلف گوید که: بسیاری از فضائل است که گاهی از امام حسن علیه السلام روایت میشود و گاهی از امام حسین علیه السلام و این ناشی از شباهت آن دو بزرگوار است در نام که اگر ضبط نشود تصحیف و اشتباه میشود. و در بعضی از کتب منقولست از عصام بن المصطلق شامی که گفت داخل شدم در مدینة معظمه پس چون دیدم حسین بن علی علیه السلام را پس تعجب آورد مرا، روش نیکو و منظر پاکیزة او، پس حسد مرا واداشت که ظاهر کنم آن بغض و عداوتی را که در سینه داشتم از پدر او، پس نزدیک او شدم و گفتم توئی پسر ابوتراب؟ (مؤلف گوید که اهل شام از امیرالمؤمنین علیه السلام به ابوتراب تعبیر می کردند و گمان میکردند که تنقیص آن جناب میکنند باین لفظ و حال آنکه هر وقت ابوتراب میگفتند گویا حلی و حلل به آن حضرت میپوشانیدند). بالجمله عصام گفت: گفتم به امام حسین (ع) توئی پسر ابوتراب؟ فرمود بلی. قال فَبالَغْتُ فی شَتْمِهِ وِ شَتْم آبیِه:یعنی هر چه توانستم دشنام و ناسزا به آن حضرت گفتم.
فَنَظَرَ اِلَیَّ نَظْرهَ عاطِفٍ رًؤُفٍ
پس نظری از روی عطوفت و مهربانی بر من کرد و فرمود:اعوذ باللهِ مِنَ الشَیْطانِ الرَّجیم بِسْم اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ خُذِ الْعَفْوَ وَ اْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ اَعْرِضُ عَنِ الْجاهِلیَ الآیات الی قوله ثُمَّ لایقصرُونَ.
و این آیات اشارتست مکارم اخلاق که حق تعالی پیغمبرش را به آن تأدیب فرمود از جمله آنکه از خلاق مردم اکتفا کند و متوقع زیادتر نباشد و بد را به بدی مکافات ندهد و از نادانان رو بگرداند و در مقام وسوسة شیطان پناه به خدا گیرد.
ثُمَّ قالَ: خَفّضْ عَلَیْکَ اِسْتَغْفِرِ اللهِ لی وِلَکَ.پس فرمود به من آهسته کن و سبک و آسان کن کار را بر خود، طلب آمرزش کن از خدا برای من و برای خودت، همانا اگر طلب یاری کنی از ما تو را یاری کنم و اگر عطا طلب کنی ترا عطا کنم و اگر طلب ارشاد کنی تو را ارشاد کنم. عصام گفت: من از گفته و تقصیر خود پشیمان شدم و آن حضرت به فراست یافت پشیمانی مرا فرمود:
لاتَثْریبَ عَلَیْکُمْ الْیَوْمَ یَغْفِرُاللهُ لَکُمْ وَ هُوَ اَرْحَمْ الرّاحِمینَ.
و این آیه شریفه از زبان حضرت یوسف پیغمبر است به برادران خود که در مقام عفو از آنها فرمود که عتاب و ملامتی نیست بر شما، بیامرزد خداوند شماها را و اوست ارحم الراحمین. پس آن جناب فرمود به من که اهل شامی تو؟ گفتم بلی فرمود شِنْشِنَه اعرفها مِنْ اخزم و این مثلی است که حضرت به آن تمثیل جست حاصل اینکه این دشنام و ناسزا گفتن به ما، عادت و خوئیست در اهل شام که معاویه در میان آنها سنت کرده پس فرمود: حیّانا الله وً ایّاکَ هر حاجتی که داری به نحو انبساط و گشاده روئی حاجت خود را از ما بخواه که مییابی مرا در نزد افضل ظن خود به من انشاء الله تعالی.عصام گفت از این اخلاق شریفة آن حضرت در مقابل آن جسارتها و دشنامها که از من سر زد چنان زمین بر من تنگ شد که دوست داشتم به زمین فرو بروم، لاجرم از نزد آن حضرت آهسته بیرون شدم در حالی که پناه به مردم میبردم به نحوی که آن جناب ملتفت من نشود لکن بعد از آن مجلس نبود نزد من شخصی دوستتر از آن حضرت و از پدرش